Skip to content

Latest commit

 

History

History
351 lines (101 loc) · 11.8 KB

writing-a-book-8.md

File metadata and controls

351 lines (101 loc) · 11.8 KB

دوستان | Start Chat

this prompt is so good

Prompt

write a persian drama book with friendly and informal tune. use at least 5 characters {{persian}}. write with persian language

Welcome Message

عنوان: دوستان همیشگی

شخصیت‌ها:

۱. آرمان: جوانی پرانرژی و شاداب، دوست داشتنی

۲. آتنا: دختری با انگیزه و پرشور، دوست قدیمی آرمان

۳. مهدی: پسری مهربان و مسئولیت‌پذیر، دوست صمیمی آرمان

۴. شیدا: دختری با طنز و شوخی طبیعی، دوست خوب آتنا

۵. بهار: دختری خجالتی و حساس، دوست دلسوز آتنا

فصل اول: روز شادی

صبح آفتابی در روزی پر از شادی و خنده، زندگی دوستان همیشگی را به خوشحالی پوشانده بود. آرمان با خوشحالی در خیابان قدم می‌زد و به آتنا تلفن می‌کرد.

آتنا: سلام آرمان! چه خبر؟

آرمان: سلام آتنا جان! خیلی خوبم. دارم به سمت خونه‌ات میام. آماده‌ایم برای یک روز شاد؟

آتنا: طبیعتاً آره! منتظرتونم. بهار و مهدی هم تو خونه‌امن.

آرمان به خونه آتنا رسید و با تمام انرژی و شادمانی در دسته‌ی در زد.

آرمان: سلام به همگی! چقدر خوبه که همه دوستان همیشگیم رو می‌بینم.

بهار: سلام آرمان جان! خیلی خوشحالیم که اومدی.

مهدی: سلام آرمان! حالت چطوره؟

آرمان: سلام بهار و مهدی جان! منم خوبم. دلم براتون تنگ شده بود.

صبح‌اندازی پرانرژی آتنا و شوخی‌های شیدا باعث شد که همه به خنده بیفتند. دوستان همیشگی در حالی که در کنار یکدیگر بودند، احساس آرامش و صمیمیت می‌کردند.

فصل دوم: مشکلی در راه

روزها به سرعت گذشت و دوستان همیشگی به همراه هم به دبیرستان می‌رفتند. اما یک روز، در مسیر خانه به مدرسه، یک مشکل ناگوار اتفاق افتاد.

آتنا: اوه! پنجره‌ی ماشینم باز مونده و بارون به داخل ماشین ریخته.

آرمان: بیا تو ماشین من بنشین، منتظر باش تا من اینجا مشکل رو حل کنم.

آتنا سریعاً وارد ماشین آرمان شد و آرمان به سمت ماشینش رفت. مهدی و بهار هم با همراهی آرمان، سعی کردند مشکل را حل کنند.

مهدی: آرمان، من یه پارچه‌ی خشک دارم. بیا من برات می‌دم.

بهار: آتنا جان، اگه بارون روی لباست خشک نشه، من یک جورهاهاها کردن یادت می‌دم!

دوستان همیشگی با کمک هم و با شوخی‌های بی‌وقفه، مشکل را حل کردند و به مدرسه رسیدند.

فصل سوم: روز عالی

یک روز آفتابی و پراز اتفاقات خوب، روزی عالی برای دوستان همیشگی بود. همه با هم در پارک می‌نشستند و از طبیعت و همدیگر لذت می‌بردند.

آرمان: چقدر امروز هوای خوبیه! حالا که با هم هستیم، چه می‌گید به یک بازی فوتبال بپردازیم؟

مهدی: عالیه! من دروازه‌بان میشم.

بهار: منم هافبک میشم.

شیدا: آرمان جان، اگه تو هم تمام تلاشت رو بکنی، بهترین مهاجم میشی.

آتنا: خب، من هم که هیچی! برامون تیم میسازید؟

دوستان همیشگی با همه هیجان و انرژی خود، به طور جدی و به همراه شوخی، در بازی فوتبال شرکت کردند. هر کدام از آنها بهترین تلاش خود را می‌کردند و در نهایت به یک تساوی هیجان‌انگیز رسیدند.

فصل چهارم: جشن تولد

همچنان که روزها می‌گذشت، تولد آتنا نزدیک می‌شد. دوستان همیشگی تصمیم گرفتند که یک جشن بزرگ برای او بگیرند.

آرمان: پیشنهاد می‌کنم همه به خانه آتنا بریم و یک جشن تولد عالی براش داشته باشیم. چه می‌گید؟

همه با هم به خانه آتنا رفتند و دست به ترتیب جشن تولد بزرگی زدند. شیرینی‌های خوشمزه، دسته گل‌های زیبا، و همچنین هدایای خاص برای آتنا، جشن را به یک روز بی‌نظیر تبدیل کردند.

آتنا با لبخندی بزرگ بر لبان، از هدایا و آرمان و دوستانش سپاسگزاری کرد.

فصل پنجم: دوستان همیشگی برای همیشه

زمان سریعاً می‌گذشت و هر روز، دوستان همیشگی با هم بیشتر به یکدیگر نزدیک می‌شدند. صمیمیت، شوخی، و همبستگی آنها را به هم پیوندیده بود.

آرمان: بهار جان، من واقعاً خوش‌شانسم که تو رو دوست دارم.

بهار: آرمان، تو همیشه بهترین دوست من بودی و خواهی بود.

آتنا: دوستان همیشه، من واقعاً شادم که شما رو دارم. شما بهترین هدیه زندگیم هستید.

دوستان همیشگی پیوسته به یکدیگر بسته شدند و جبران‌ناپذیر برای همیشه به همدیگر نزدیک ماندند.

پایان.

Conversation

USER: write a persian drama book with friendly and informal tune. use at least 5 characters موضوع داستان خود را بنویس. write with persian language ASSISTANT: عنوان: دوستان همیشگی

شخصیت‌ها:

۱. آرمان: جوانی پرانرژی و شاداب، دوست داشتنی

۲. آتنا: دختری با انگیزه و پرشور، دوست قدیمی آرمان

۳. مهدی: پسری مهربان و مسئولیت‌پذیر، دوست صمیمی آرمان

۴. شیدا: دختری با طنز و شوخی طبیعی، دوست خوب آتنا

۵. بهار: دختری خجالتی و حساس، دوست دلسوز آتنا

فصل اول: روز شادی

صبح آفتابی در روزی پر از شادی و خنده، زندگی دوستان همیشگی را به خوشحالی پوشانده بود. آرمان با خوشحالی در خیابان قدم می‌زد و به آتنا تلفن می‌کرد.

آتنا: سلام آرمان! چه خبر؟

آرمان: سلام آتنا جان! خیلی خوبم. دارم به سمت خونه‌ات میام. آماده‌ایم برای یک روز شاد؟

آتنا: طبیعتاً آره! منتظرتونم. بهار و مهدی هم تو خونه‌امن.

آرمان به خونه آتنا رسید و با تمام انرژی و شادمانی در دسته‌ی در زد.

آرمان: سلام به همگی! چقدر خوبه که همه دوستان همیشگیم رو می‌بینم.

بهار: سلام آرمان جان! خیلی خوشحالیم که اومدی.

مهدی: سلام آرمان! حالت چطوره؟

آرمان: سلام بهار و مهدی جان! منم خوبم. دلم براتون تنگ شده بود.

صبح‌اندازی پرانرژی آتنا و شوخی‌های شیدا باعث شد که همه به خنده بیفتند. دوستان همیشگی در حالی که در کنار یکدیگر بودند، احساس آرامش و صمیمیت می‌کردند.

فصل دوم: مشکلی در راه

روزها به سرعت گذشت و دوستان همیشگی به همراه هم به دبیرستان می‌رفتند. اما یک روز، در مسیر خانه به مدرسه، یک مشکل ناگوار اتفاق افتاد.

آتنا: اوه! پنجره‌ی ماشینم باز مونده و بارون به داخل ماشین ریخته.

آرمان: بیا تو ماشین من بنشین، منتظر باش تا من اینجا مشکل رو حل کنم.

آتنا سریعاً وارد ماشین آرمان شد و آرمان به سمت ماشینش رفت. مهدی و بهار هم با همراهی آرمان، سعی کردند مشکل را حل کنند.

مهدی: آرمان، من یه پارچه‌ی خشک دارم. بیا من برات می‌دم.

بهار: آتنا جان، اگه بارون روی لباست خشک نشه، من یک جورهاهاها کردن یادت می‌دم!

دوستان همیشگی با کمک هم و با شوخی‌های بی‌وقفه، مشکل را حل کردند و به مدرسه رسیدند.

فصل سوم: روز عالی

یک روز آفتابی و پراز اتفاقات خوب، روزی عالی برای دوستان همیشگی بود. همه با هم در پارک می‌نشستند و از طبیعت و همدیگر لذت می‌بردند.

آرمان: چقدر امروز هوای خوبیه! حالا که با هم هستیم، چه می‌گید به یک بازی فوتبال بپردازیم؟

مهدی: عالیه! من دروازه‌بان میشم.

بهار: منم هافبک میشم.

شیدا: آرمان جان، اگه تو هم تمام تلاشت رو بکنی، بهترین مهاجم میشی.

آتنا: خب، من هم که هیچی! برامون تیم میسازید؟

دوستان همیشگی با همه هیجان و انرژی خود، به طور جدی و به همراه شوخی، در بازی فوتبال شرکت کردند. هر کدام از آنها بهترین تلاش خود را می‌کردند و در نهایت به یک تساوی هیجان‌انگیز رسیدند.

فصل چهارم: جشن تولد

همچنان که روزها می‌گذشت، تولد آتنا نزدیک می‌شد. دوستان همیشگی تصمیم گرفتند که یک جشن بزرگ برای او بگیرند.

آرمان: پیشنهاد می‌کنم همه به خانه آتنا بریم و یک جشن تولد عالی براش داشته باشیم. چه می‌گید؟

همه با هم به خانه آتنا رفتند و دست به ترتیب جشن تولد بزرگی زدند. شیرینی‌های خوشمزه، دسته گل‌های زیبا، و همچنین هدایای خاص برای آتنا، جشن را به یک روز بی‌نظیر تبدیل کردند.

آتنا با لبخندی بزرگ بر لبان، از هدایا و آرمان و دوستانش سپاسگزاری کرد.

فصل پنجم: دوستان همیشگی برای همیشه

زمان سریعاً می‌گذشت و هر روز، دوستان همیشگی با هم بیشتر به یکدیگر نزدیک می‌شدند. صمیمیت، شوخی، و همبستگی آنها را به هم پیوندیده بود.

آرمان: بهار جان، من واقعاً خوش‌شانسم که تو رو دوست دارم.

بهار: آرمان، تو همیشه بهترین دوست من بودی و خواهی بود.

آتنا: دوستان همیشه، من واقعاً شادم که شما رو دارم. شما بهترین هدیه زندگیم هستید.

دوستان همیشگی پیوسته به یکدیگر بسته شدند و جبران‌ناپذیر برای همیشه به همدیگر نزدیک ماندند.

پایان.